معناى انديشه «آزادى بيان» در يك فرآيند طولانى قبض و بسط هايى به خود ديده است; گاه آن چنان گسترده و در بر گيرنده بيان شده كه حق «آزادى عقيده» و «آزادى عمل» را نيز شامل شده است; و گاه ديگر آن چنان محدود گشته كه حتى بعضى از مصاديق «بيان» نيز از شمول دايره ى آزادى بيان بيرون رفته است.
در دوره اى معناى آزادى بيان اين بود كه آدمى حق دارد خطا كند و حق دارد رأى و سخن خطاى خود را، بدون واهمه از مجازات و افتادن در تنگنا، ياد ديدن عقوبت و محروم شدن از حقوق اجتماعى و سياسى بيان كند. حق دارد كه بينديشد و انديشه خود را اعم از حق يا باطل بر زبان آورد. اين معناى آزادى بيان بود. در دوره اى ديگر معناى انديشه آزادى بيان آن چنان گسترده شد كه به نوعى هرج و مرج بيشتر شباهت داشت.
انسان ها، همواره با آزادى و آزادى بيان «مسأله» داشته اند و در اين راه همواره دسته هايى به عنوان موافق و مخالف در محدوده و گستره ى آن اختلاف نظرهايى داشته و دارند. دكتر عبدالكريم سروش (1382) براى مخالفان «آزادى بيان» ادلّه اى را ذكر مى كنند; وى مى گويد:]آفتاب شماره 24[ مخالفان آزادى بيان براى انكار آن ادله اى داشته و دارند كه برخى از آن ها در اين جا مورد توجه قرار مى گيرد:
1. اين دليل در قالب تمثيل بيان مى شود. همه ى ما قبول داريم كه نبايد اجازه پخش غذاى سمّى در ميان مردم را داد. اگر حكومتى بداند ولو مردم ندانند، و اگر آگاهان بدانند ولو ناآگاهان ندانند كه يك كالا، غذا يا محصولى كه فروخته مى شود سمّى و مضرّ است، بايد از توزيع آن جلوگيرى كنند.
اگر كسى به بيمارى واگيردارى مثل وبا يا طاعون يا آبله مبتلا شود، اصلاً حق ندارد از خانه اش بيرون بيايد. از اين طريق است كه وزارت بهداشت از پخش ويروس جلوگيرى خواهد كرد، و الاّ اين ويروس اجازه نشر پيدا كند، آثارى بر جاى خواهد گذارد كه ديگر به آسانى قابل جبران نيست.
بر قياس اين تمثيل گفته مى شود كه در ميان افكار نيز ويروس هايى وجود دارد كه بايد نسبت به آنها حساس بود; يعنى، همان گونه كه نسبت به غذاى جسم خود حساسيّت داريم، بايد در مورد خوراك فكرى خود نيز حساس باشيم.
2. دليل دوم مخالفان آزادى بيان، وضعيت موجود در آزادترين كشورهاست كه در آن ها نيز آزادى بيان به نحو مطلق وجود ندارد. در هر كشورى اگر كسى بخواهد از آزادى بيان در جهت تجزيه ى آن كشور استفاده كند، يا از آزادى بيان براى ايجاد فتنه ها و آشوب هاى قومى بهره گيرد و مردم را به جان هم انداخته و فتنه برانگيزد، با او برخورد مى كنند. خاك، سرزمين، كشور، مليّت آن قدر محترم است كه تماميت آن بالاتر از هر ارزشى است، حتى ارزش آزادى بيان.
3. دليل سوم مخالفان اين است كه آزادى مطلق، هرج و مرج است و در مقام عمل هيچ وقت آزادى بيان وجود نداشته است; زيرا انواعى از حصارها، محدوديت ها و منع هاى نانوشته وجود دارد و يك ارزش ها و ساختارها چنان در اين كشورها شكل گرفته اند كه فكر و بيان را كاملاً محدود كرده اند. همه خود را مواظبت مى كنند، مبادا حرفى از دهانشان درآيد يا سخنى از قلبشان تراوش كند كه شغلشان يا آزادى و احترامشان را از دست بدهند. در آمريكا اگر كسى بخواهد بيش از حدّ درباره اسرائيل صحبت كند و يا با اين قبيل مسايل كلنجار برود، خود را با خطر جدى روبرو كرده است. كسانى هم مثل چامسكى كه راه ديگرى را مى روند، در واقع در سطحى قرار دارند كه دست كسى به آن ها نمى رسد وگرنه اگر مردم عادى يا استادهاى عادى دانشگاه بخواهند با اين قبيل مسايل كلنجار بروند، مزاحمت هاى جدى براى آنان پديد خواهد آمد. توجيه كنيد كه در هيچ جاى قانون چنين منعى وجود ندارد، ولى جامعه و جهان كه روى كاغذ حركت نمى كند بلكه براى خود ساختارى دارد.
هزار بند و زنجير به دست و پا پيچيده شده است. در جهان، دولت هاى دمكراتيك قدرتى دارند كه هيچ ديكتاتورى در تاريخ خوابش را نمى ديده است. ما چنگيز، مغول، هيتلر، نرون، آتيلا و امثال آن را ملامت مى كنيم كه به مردم زور مى گفتند و بر جان و مال و ناموس مردم حاكم بودند و قرض مى كردند و مى پنداريم در جهان امروز چنين نيست. بلكه عدالت خانه ها بر پاست.
امروز قدرتى در جامعه و در حكومت هست كه در گذشته واقعاً كسى در خواب نمى ديد كه اين طور بتواند بر همه چيز مردم مسلط باشد و مردم تا به اين اندازه در اسارت باشند و كوچك ترين جنبش آنان زير نظارت باشد و ديگران بتوانند گريبانشان را بگيرند; البته اين مطلب در باب آزادى حركات اجتماعى است، ولى در باب آزادى بيان هم كمابيش همين طور است; چون بيان آزاد از فكر آزاد سرچشمه مى گيرد، و وقتى فكر آزاد نبود، كدام بيان آزاد است؟ انسان ممكن است خيال كند كه آزادانه چيزهايى را بيان مى كند، ولى واقعاً اين چه آزادى است؟!
مقدمه بيان آزاد، فكر آزاد و آزادانديشى است. به نظر مى رسد قرآن آزادى انديشه و تعقل را بيش از آزادى هاى ديگر مورد تأكيد قرار مى دهد; زيرا آزادانديشى زيربناى گزينش درست، هدف، مسير و شيوه ى زندگى ]من وحى القرآن، ج 11، ص379[. شرط برخوردارى از هدايت الهى است.
قرآن در بيش از 300 آيه همگان را به تعقل، تفكر، تدبّر و باز كردن چشم عقل و بصيرت ]يادداشت هاى استاد مطهرى، ج 1، ص 121[ و آزادى انديشه ]بقره/ 219[ دعوت كرد.] الميزان، ج 5، ص 255 و ج 4، ص 130 و المنير، ج 22، ص 181[ و با دعوت به ارتباط ميان انسان ها و داد و ستدد فرهنگ ها ]آل عمران/ 200[ بهترين تشويق از آزادى انديشه را به عمل آورده است. ]ولايت فقيه، جوادى آملى، ص 39[ و اساس دعوت حق پرستان را بر بصيرت و برهان مى داند. ]المنار، ج 1، ص 424 و ج 12، ص 232[ و از كسانى كه بدون انديشه عمل مى كنند، سخت انتقاد مى كند. ]محمد / 24[
قرآن با طرح شبهات ملحدان و مخالفان و بحث و مناظره آنان با پيامبران در آياتى چون 139، 111 و 135 بقره و نيز 20 و 61 آل عمران و 125 نحل و 46 عنكبوت همگان را به آزادى انديشه تشويق مى كند. ]ولايت فقيه، جوادى آملى، ص 38[
پيامبران از نبود آزادى در جامعه انتقاد كرده ]اعراف/ 85 و 86[ در حالى كه حق ستيزان و مستبدان مردم را به سلب آزادى تهديد مى كردند. ]ابراهيم/ 13[
حال اگر در جامعه امروز و كشورهاى مدعى آزادى بيان بنگريم، آيا چنين مقدماتى براى آزادى بيان مى توان در آنها سراغ گرفت؟ دكتر سروش پس از مدتى زندگى در آمريكا چنين مى گويد: ولى آيا واقعاً در آن قبيل كشورها فكر آزاد است؟ كسانى كه بيست و چهار ساعته پاى راديو و تلويزيون نشسته اند و از روزنامه ها تغذيه مى كنند، چگونه مى توانند فكر آزاد داشته باشند؟ سيل اطلاعات و داده هاست كه بر ذهن آن ها ريخته مى شود و وقتى هم كه چيزى را بيان مى كنند، همان ها را مى گويند.
مطابق اين استدلال، در كشورهايى كه دم از آزادى بيان مى زنند و منبع و مولد اين انديشه بوده اند، حقيقتاً فكرى آزاد نيست تا بيانى آزاد باشد. فكر هم اگر آزاد باشد، بيانش آزاد نيست; براى اينكه شخصى اگر بخواهد بر خلاف جريان آب شنا كند و سخنى بگوييد كه بر وفق مراد حاكمان و گردانندگان آشكار و نهان جامعه نيست، بايد هزار تاوان دهد.
مجموع اين ادله است كه عده اى را واداشته تا بگويند آزادى بيان امر معقول و شريفى نيست و اين همه كه از آن حرف زده مى شود و سخن مى رود. صرفاً يك شايعه يا يك مد است، مدى كه بها و ارزش چندانى ندارد، شايعه اى كه حقيقتى ندارد; سخن دروغى كه عده اى زده اند و ديگران هم از سر ساده لوحى آن را باور كرده اند.
نبايد گمان كنيم در جايى كه دم از آزادى بيان مى زنند، حقيقتاً آزادى بيان را مى دهند يا آزادى بيان در آنجا وجود دارد، يا اگر هم مجال آن هست مردم از آن استفاده مى كنند. بودن مجال يك مسأله است و سود جستن و بهره بردن از آن مجال مسأله اى ديگر. اين ماجرا در مقام مقايسه و تشبيه مثل زمين فوتبالى است كه كسى در آن بازى نمى كند، براى اينكه مردم آن قدر گرفتارى دارند كه براى بازى فوتبال وقت ندارند. آن چه به عنوان ادلّه ى مخالفان آزادى بيان مطرح شده است، ادلّه مخالفت با هرج و مرج است نه «آزآدى بيان»; در حقيقت مخالفان به پيامدهاى آزادى مطلق اعتراض دارند. اين ادله نفى بالجمله نيست بلكه نفى فى الجمله است. مخالفان خواستار تحديد آزادى بيان و محدود كردن آن هستند.
قرآن نيز به آزادى بيان و ابراز عقيده مخالفت توجه دارد; زيرا آزادى بيان موجب رشد جامعه است و سلب آن موجب ركود و اختلال در حركت تكاملى آن مى شود.
قرآن به شكل هاى گوناگون به صورت قانون الهى و سفارش اوليا به آزادى بيان اهتمام و توجه ويژه اى مبذول داشته است; قرآن برخوردارى از هدايت را گوش دادن به بيان هاى مختلف و برگزيدن نيكوترين آن ها دانسته است و بدون وجود آزادى بيان، امكان رسيدن به چنين هدايتى را ميسر نمى داند; به اين جهت دورى از حاكمان ستمگر كه بر سر راه آزادى بيان مانع پديد مى آورند امرى لازم است: كسانى كه از طاغوت پرهيز مى كنند كه آنان را عبادت كنند و بسوى خدا باز گشته اند براى ايشان بشارت است. پس به بندگانم كه قول و سخن را گوش مى دهند و از نيكوترين آنها پيروى مى نمايند بشارت ده. آنان كسانى هستند كه خداوند ايشان را هدايت كرده و از خردمندان هستند.]زمر/ 17 و 18[
قرآن با به رسميت شناختن آزادى بيان و اظهارنظر در جامعه ى اسلامى پيامبر را به مشورت با مردم فراخوانده است. از اين رو جامعه ى قرآنى، جامعه اى است كه زمينه هاى اظهار نظر و بيان آزادى مسائل مهم حياتى جامعه در آن فراهم است و شورا به عنوان نماد و نهادى از اين شيوه در دستور كار اولياى امور قرار گرفت: «و أمرهم شورى بينهم»]شورى / 38[چ
ابزار كارآمد ديگرى كه قرآن براى نهادينه ساختن «آزادى بيان» فراهم آورده است امر به معروف و نهى از منكر است. قرآن آن را بر همه واجب شمرده تا راه براى اظهار نظر و بيان حقايق در همه ى سطوح جامعه گشوده شود. ]توبه/ 71[
از سوى ديگر قرآن، از پيامبر مى خواهد در برخورد با مخالفان، ضمن پيروى از اصول حكمت و شيوه هاى عقلائى و مردم پسند زمينه را براى آزادى بيان و انتخاب آزادانه آنان فراهم آورد. ]نحل/ 125[ حال اگر مخالف بر اعتقاداتش پافشارى كرد و آن را حق دانست، حق ندارد آنان را مجبور به پذيرش عقيده ى خود نمايد و آزادى انتخاب را از آنان سلب نمايد. در حقيقت پيامبر مأمور به ابلاغ و بيان آزاد انديشه ايمانى خود است و در اين راه نه مخالفان مجبور هستند تا آن را بپذيرند و نه مى توان مخالفان را از بيان انديشه مخالف باز داشت; اگر چه در بيان انديشه راه محاجّه را در پيش گرفته باشد.]آل عمران/ 20[
در نهايت اگر آنان خود را حق مى دانند و از بيان باطل باز نمى ايستند تنها راه براى مقابله مباهله خواهد بود نه تهديد و ارعاب و خشونت و استفاده از ابزارهاى آن بلكه واگذار كردن امر داورى و قضاوت به خداوند تا او ميان دو دسته داورى و حكم كند.]آل عمران/ 61[ پس در مباهله نيز دو طرف با آزادى تمام به بيان افكار و عقايد خود مى پردازند.
به نظر مى رسد كه قرآن براى آزادى بيان احترام ويژه اى قائل شده است. اما همين قرآن براى آزادى عمل محدوديت هايى نيز بيان داشته كه از جمله مهم ترين آنها حفظ «احترام متقابل» است; به اين معنا كه افراد نبايد از حوزه ى بيان به حوزه ى عمل ناشايست و ناهنجار وارد شده و به استحضار، تمسخر و اهانت به يكديگر بپردازند; زيرا اين امور هر چند كه به ظاهر در حوزه ى بيان و آزادى آن قرار مى گيرد ولى اگر به دقت توجه شود داخل در حوزه ى عمل بهويژه حوزه ى ناهنجارى هاى گفتارى قرار مى گيرد. ]حجرات/ 11[ در حقيقت آن چه را كه قرآن در حوزه ى بيان از عمل به آن باز مى دارد و آزادى را در آن محدوده غير قابل تأمين مى داند امورى هستند كه در حوزه ى عمل قرار مى گيرند. و از بيان صرف خارج مى شوند. امورى چون كتمان حق]بقره/ 42[، بدعت گذارى]نحل/ 16[، گفتار باطل و غلو]نساء/ 171[، پرهيز از تهمت]نور/ 4[، غيبت و بدگويى ]حجرات/12[ پرسش بى مورد]حجرات/ 49[، پرهيز از سخن ناسنجيده و ناآگاهانه]اسراء/ 36[ و مانند آن ها در حوزه ى عمل قرار گرفته و از آزادى بيان و مصاديق آن بيرون مى روند. در حقيقت صرف بيان نيستند بلكه عملى گفتارى و بيانى است كه افزون بر تبيين عقايد در بردارنده ى توصيه و تحكيم است. توصيه و تحكيم نيز از مصاديق عمل قولى است; از اين رو قرآن را از محدوده ى آزادى بيان بيرون دانسته و محدوديت هاى خاصى براى آن قايل شده است.
خوب است به اين نكته اشاره كنيم كه ما نياز به يك آزادى حداقلى داريم كه از آن نمى توان چشم پوشى كرد، چون براى همين بحث ها هم بايد مقدارى آزاد باشيم; يعنى آزادى چنان است كه حتى مخالفان آن هم به آن احتياج دارند.
اگر همين مقدار از آزادى را هم حذف كنيم، به يك معنا، انسانيت را تعطيل كرده ايم، چون انسانيت به گفت و گو و تبادل نظر و مبادله وابسته است. اگر مجال مبادله را ببنديم و چنان كنيم كه مردم جرأت اظهارنظر نداشته باشند، در واقع ديوارى در مقابل انسانيت آنها كشيده ايم. از اين حداقل آزادى نمى توان گذشت. تيغ هيچ يك از دلايلى هم كه از قول مخالفان آزادى بيان و انديشه ذكر كردم، بر تن اين آزادى حداقلى كار ساز نيست، چون آن دلايل هم وقتى مى توانند ابراز شوند كه اين آزادى حداقلى وجود داشته باشد. به علاوه «دليل» آن است كه در مقابلش بتوان دليل آورد. اگر من حكم كنم كه شما بايد ساكت بنشينيد و دليل هاى بنده را گوش كنيد و قبول كنيد، ولى حق نداريد در مقابل من دليل بياوريد، خرده بگيريد، يا نقد كنيد، اين ديگر استدلال نيست.
اين مقدار از آزادى، اندازه اى است كه به كمتر از آن رضايت نمى توان داد. درست شبيه اين است كه بگوييم براى كسانى كه در اداره بهداشت كار مى كنند و مردمى كه بايد از اين كاركنان خدماتى بگيرند، بايد حداقل غذايى وجود داشته باشد كه بخورند تا بتوانند كار كنند و در مورد اغذيه بهداشتى و غير بهداشتى امر و نهى كنند.
نكته دوم اينكه اساساً ما نمى توانيم قصه آزادى حقوق انسان را مجزا و منفصل از ماجراى قدرت مطرح كنيم. قرآن قدرت هاى طاغوتى و استبدادى را عاملى در جهت فقدان آزادى بر مى شمارد. پيامبران از نبود آزادى در جامعه طاغوتى انتقاد مى كند و اصولاً مبارزه پيامبران در طول تاريخ با طاغوت ها و سلب كنندگان آزادى به همين دليل صورت گرفته است تا در برابر قدرت هاى استبدادى ايستادگى كرده و آزادى بيان را براى جامعه فراهم آورند. ]اعراف/ 103 ـ 105 و نيز شعراء/ 17[ دكتر سروش درباره نسبت فقدان آزادى بيان و قدرت مى گويد: با توضيحاتى كه در مورد جوامع تكنولوژيك و صنعتى و فراصنعتى دادم و اينكه حكومت ها تا چه اندازه بر مردم تسلط دارند و فكر سازى و فرهنگ سازى مى كنند، در واقع مى خواستم بگويم قدرت سياسى چگونه در تار و پود زندگى مردم و در زوايا و سلول هاى مغزشان حضور و نفوذ دارد. اين حضور و نفوذ نامرئى است، اما كاملاً مؤثر و غير قابل انكار است. لذا قصه قدرت همه جا قصه اى گفتنى و شنيدنى است و نبايد از آن غافل شد. ميشل فوكو، فيلسوف فقيد معاصر فرانسوى، اصلاً فيلسوف قدرت است. او توضيح مى دهد كه قدرت در جامعه جديد چه مى كند و در چه زوايا و گوشه هايى نفوذ دارد و چطور انديشه را در چنگ خود گرفته است. سخنان او از اين حيث فوق العاده شنيدنى است. انسان گاه تعجب مى كند كه او پرده از روى چه چيزها بر مى دارد و چه رازهايى را در عالم علم و در عالم فكر و فلسفه فاش مى كند كه به گمان و خيال ما هم نمى رسيد. به هر حال، قدرت با اين مسائل نسبتى مستقيم دارد.
دليل اينكه در بسيارى از جاها حرف ها و فكرهاى بد و فاسد جا افتاده اند، اين بوده كه قدرت پشت سرشان بوده است. اگر اين قدرت پشت سر آنها نبود، آنها به اندازه زورى كه خودشان داشتند مؤثر واقع مى شدند، ولى چون زور ديگرى پشت سر آنها قرار گرفته، آنها چنين چيره شده اند.
به لحاظ تاريخى، ماركس و پيروانش و همراهان و همفكرانش، ابتدا در اروپا بذر انديشه خود را كاشتند.
كسانى مثل باكونين نيز بودند كه آنارشيست بود و از مخالفان ماركس بود، يا پرودون كه يك سوسياليست مخالف ماركس بود. اينها همه روشن فكران پاريس بودند كه در آنجا حرف مى زدند و كتاب مى نوشتند و سخنرانى مى كردند. اينها تا وقتى كه در اروپا بودند، وزن خودشان را داشتند و كسى آنها را بى جهت بزرگ يا كوچك نمى كرد. ماجرا از وقتى بيخ پيدا كرد و به قول حضرات اين فساد عقيده از وقتى مؤثر شد كه قدرت در پشت آن قرار گرفت.
اين وقتى بود كه لنين در روسيه ماركسيسم را ايدئولوژى اعلام كرد و گفت هر كس خلاف اين بگويد، خفه اش مى كنم. دقيقاً چنين اتفاقى افتاد. يعنى درست از آن جايى كه آزادى بيان نبود، اين رأى به اصطلاح فاسد پاگرفت و ريشه دواند. البته با فرض اينكه فاسد باشد. چون بنده چنين عقيده اى ندارم. ماركس آدم نابغه اى بود.
آن اتفاق بدى كه افتاد اين بود كه فكرى كه بايد در كنار رقباى خود مطرح مى شد. به ميدان مى آمد، هماوردى مى كرد و با هماوردان خود در يك فضاى جنگى برابر آزاد چالش مى كرد، از اين هماوردى ها محروم ماند و به تك نهالى در بيابانى از فكر تبديل شد; در جايى كه از اين هماوردى ها محروم ماند و به تك نهالى در بيابانى از فكر تبديل شد; در جايى كه فكرهاى ديگر ممنوع بودند. يعنى ايدئولوژى غالب و حاكم و حتى سخت گيرانه تر از اديانى مثل مسيحيت و كاتوليسيزم، به آن شكل بر جامعه شوروى حاكميت پيدا كرد. به همين دليل، اگر خطايى هم در آن بود افزوده شد، در ضريب هاى بزرگ ضرب گرديد. فربه و ماندگار شد، زدوده نشد. نقد و پيرايش نشد و آن آفات را هم با بار آورد. اگر اين فكر در محيطى آزاد قرار مى گرفت، به اندازه قوت و درون مايه خود تأثير مى گذاشت و در ميان رقباى خود به آن اندازه كه قدرت عرض اندام داشت، عرض اندام مى كرد، نه بيشتر.
دليل ديگر، يا مثال ديگر، اين بود كه مى گفتند از آن جا كه نبايد اجازه پخش و رواج غذاى سمى را بدهيم، و نسبت به سلامت جسمانى خود حساس باشيم، بايد نسبت به سلامت روحى و فكرى مردم نيز حساسيت داشته باشيم. مى گوييم، آرى; وقتى بر همگام مسلمشد و اجماعى حاصل آمد كه چه چيزى سمى است. چه چيزى مضر است، چه چيزى خطرناك و بيمارى زاست، در آن صورت بايد از آن جلوگيرى كرد.
اما در مورد افكار ماجرا اين طور نيست. افكار بايد مطرح بشوند، اگر اجماعى حاصل شد كه پاره اى از افكار يا كتاب ها براى همگان مضر است، آن گاه مثل همان داروهاى بيمارى زا و غذاهاى خطرناك و غيره جلوى آنها گرفته شود. اما ما نمى توانيم بپذيريم كه كسانى پيشاپيش بنشينند و خودشان تصميم بگيرند كه كدام افكار سمى و خطرناك و كدام غير سمى و غير خطرناك هستند و بعد اجازه نشر دهند. جامعه، يا دست كم جامعه عالمان، جامعه متخصصان، جامعه آگاهان، بايد به اين نتيجه برسد كه چيزى سمى و خطرناك است يا نيست.
اين ماجرا به اين مى ماند كه در مورد غذايى كه هنوز به آزمايشگاه نرفته بگويند سمى است و ما اصلاً اجازه مصرف آن را نمى دهيم. آزمايشگاه افكار، جامعه علمى عالمان است. شما چه حقى داريد به آزمايشگاه نرفته بگوييد كه اين باطل است يا حق است؟ تمام مطلب همين است.
اگر به تاريخ پيشرفت هايى كه در عالم علم، فلسفه، دين شناسى و غيره صورت گرفته مراجعه كنيد، مى بينيد كه مخالفت هايى كه در آغاز مطرح شده; همراه با پشتوانه هاى قدرت بوده اند و مى خواسته اند جلو چيزى را بگيرند. البته در آخر معمولاً حرف حق بر كرسى نشسته است. سخن ما بر سر مخالفت عالمانه نيست. مخالفت عالمانه بايد در بگيرد و اصلاً عين علم است. علم يك جريان جارى نقادى است، يك امر جمعى است.
آنچه متأسفانه اكنون در جامعه ما رخ مى دهد و نشان مى دهد كه ما از تجربه هاى تاريخى گذشته خود و ديگران درس كافى نگرفته ايم، اين است كه هنوز اجازه نمى دهيم يك آزمايشگاه فكرى در جامعه درست شود تا كسانى كه سخنان تازه اى دارند، بگويند و ديگران را هم به نقد دعوت كنيم. ما به منقادها بيشتر از منتقدها نمره مى دهيم.
اين ماجرا در تمام سطوح جامعه ما جريان دارد و حكام ما هم البته استثناء نيستند. فقدان سنت نقادى و ارزش دادن به منتقدان كه چندان در ميان ما جارى نيست، متأسفانه به اين حوادث خيلى سوء نيز منتهى مى شود. همه اين حرف ها را فيلسوفان ليبرال و آزادى خواه و مراعات كنندگان حقوق بشر زده اند و تازه سرنوشت بشر در جوامع صنعتى و فراصنعتى اين است كه مى بينيم! واى به اين كه همين اندازه را هم نگوييم و اهميت همين مقدار بها دادن به نقادى و آيين جمعى و رقابت عالمانه را نيز بازگو نكنيم!
در پايان به نكته اى اشاره مى كنم كه اهميت دارد. اين نكته گرچه ممكن است به ظاهر يك بحث انتزاعى فلسفى يا زبان شناسانه به نظر آيد، ولى نتيجه عملى روشن و قاطعى دارد. فيلسوفان زبان بحثى دارند كه ما وقتى سخن مى گوييم گاهى با سخن گفتن خود كارى انجام مى دهيم. توضيح اينكه گاه سخن ما خبر از چيزى است و گاه خبر نيست، بلكه كارى است. اگر من بگويم«زمين به دور خورشيد مى گردد» اين خبر است.
اما گاهى من سخنى مى گويم كه خبرى نيست، بلكه يك فعل (action) است، يك كار است. مثلاً وقتى مى گويم، «اين رفتارى را كه شما انجام مى دهيد محكوم مى كنم»، يا «تحسين مى كنم»، در اينجا ديگر خبر نمى دهم. همين گفتن من عين محكوم كردم يا تحسين كردن است.
اگر اين تفكيك را متوجه شده باشيد، نكته اى را مى خواهم بگويم تصديق خواهيد كرد. وقتى ما مى گوييم آزادى بيان، فقط آزادى بيان را مى گوييم نه آزادى فعل را. چون بعضى از بيان ها بيان نيستند، بلكه عمل هستند.
آنچه ما از آن بحث مى كرديم حق آزادى «بيان» بود، نه آزادى «عمل / كار / فعل». بايد به هوش باشيم كه بعضى وقت ها ما به ظاهر چيزى را بيان مى كنيم، اما در واقع بيان نمى كنيم، بلكه داريم عمل مى كنيم. حق آزادى بيان شامل حق آزادى عملى نمى شود. حق آزادى عمل مقوله جدايى است كه بايد جداگانه آن را مورد بحث قرار داد، اما چون بعضى از عمل ها گفتارى است، يعنى صورت گفتار دارند، اما واقعشان يك عمل است، آنها خارج از محدوده بحث ما قرار مى گيرند. افترا زدن يك عمل است نه يك بيان. ناسزا گفتن، لعن كردن، تقبيح كردن، محكوم كردن، تحسين كردن و بسيارى از اينها عمل اند; بيان نيستند. لذا وقتى مى گوييم آزادى بيان، بايد راحت بفهميم كه شامل آزادى ناسزا گفتن نمى شود، شامل آزادى افترا زدن نمى شود، ولى شامل آزادى دروغ گفتن مى شود، چون دروغ گفتن عمل نيست، خبر است.
اين يك تفكيك فلسفى است، اما نتيجه عملى خيلى روشنى دارد. پاره اى از چيزها كه تحت مقوله آزادى عنوان مى شوند واقعاً مصداق آزادى بيان نيستند. در قصه سلمان رشدى، فارغ از هر گونه داورى، عده اى از او دفاع كردند و گفتند مسأله آزادى بيان است، ولى واقعاً اين طور نيست. سلمان رشدى به پيامبر اسلام ناسزا گفته و اهانت كرده بود. او از آزادى بيان استفاده نكرده بود. اين هم كه گفتم در هيچ كشورى به شما اجازه نمى دهند كه از آزادى بيان استفاده كنيد تا مردم را بشورانيد و فتنه هاى قومى را بيدار كنيد، اگر دقت كنيم خواهيد ديد اين چيزها هم مصداق آزادى بيان نيست. بلكه در واقع آزادى عمل است. آنها به راحتى به آزادى عمل اجازه نمى دهند. برخى افراد در جوّى آرام از آزادى بيان استفاده كرده و به آزادى عمل مى پردازند. ]آفتاب، شماره24، سخنرانى دكتر عبدالكريم سروش در آمريكا [اهانت و استهزاء، مطالب و انتقادات اهانت آميز و تسمخر آموزه هاى دينى از مصاديق سوءاستفاده از آزادى عمل است. در حقيقت عمل اين گونه افراد فراتر از آزادى بيان بوده و در حيطه ى آزادى عمل قرار مى گيرد از اين رو برخورد قضايى توجيه پذير است.
اين سخن آقاى سروش كه جامعه ما نيازمند يك «آزمايشگاه فكرى» است تا «كسانى كه سخنان تازه اى دارند، سخنانشان را بگويند و ديگران را هم به نقد دعوت كنيم» همان نيازى است كه مقام معظم رهبرى در «منشور آزاد انديشى» در پاسخ به نامه جمعى از اهل فضل نوشتند و اميدواريم هر چه زودتر شاهد تشكيل چنين «آزمايشگاه فكرى» يا «هيأت منصفه علمى» باشيم. پر واضح است كه چنين آزمايشگاه فكرى بايد آن چنان قوى و فراگير باشد كه جاى اشكالى نسبت به آراء و نظرات آن باقى نماند. همچنين ضوابط اظهار نظر در اين هيأت منصفه بايد آن قدر روشن و باز باشد تا انديشه هاى مختلف مجال بروز و ظهور پيدا كنند. مى توان نقش اين هيأت منصفه را به نقش هيأت داوران رساله هاى دكترى دانشگاه ها قياس كرد كه در آنجا هدف بررسى وزانت علمى، روشمند بودن و مستدل بودن نظريه عرضه شده است، نه موافق در آمدن آن نظريه با اين نظر اعضاى هيأت داورى.